<$BlogRSDUrl$>

 
Tuesday, April 24, 2007



دوستی می گفت این بگیر و ببندها فصلی ست و می گذرد
دیروز برادران خاتمی که در صحنه بودند تبلیغ به کار فرهنگی در جامعه را سرمی دادند حالا هم کار به جائی رسیده ست که شاهرودی معترض می شود و این همه سختگیری در مورد جوانان را تقبیح می کند
می گفت همه اینها برای باز گذاشتن درب ست ، آمادگی زمینه ای جهت گشودن کم کم فضایی که بشود در آن کار فرهنگی کرد و با آن هم مردم مشغول شوند و هم سرگرمی خوبی خواهد شد تا در اجتماع کمتر صدای اعتراض و نارضایتی به دلیل مشکلات عدیده اقتصادی و اجتماعی شنیده شود

من هم می گویم
هر چه که باشد مردم نمی خواهند هیچ سهمی از این بازی تهوع آور سیاسی هزار فامیلی داشته باشند
همین بس که می دانم یک اصل انکارناپذیر است و آن این ست که دخالت در جزئی ترین حق مردم از قبیل حق پوشش و حق خوردن و خوابیدن و احیانا عشق ورزیشان فضولی و تجاوز به حریم خصوصی آنان محسوب می شود حالا بماند که بعضی افکار مسخ شده در طی این سالهای راکد ومرده بدلیل عدم اشنائی به حق انسانی خود نادانسته به هرگونه دخالت دولتی و حکومتی کمک می کنند
یکی می گوید : بعضی زنان دیگر شورش رادر آوردند در آرایش و پوشش لباس خود افراط می کنند
یکی دیگر هم مثل من می گوید : حق پوشش حق بدیعی ست ، کسی قرار نیست به کسی بدهد



Monday, April 23, 2007





زنانی هستند که پرونده سرکشی دارند
با آغاز تابستانی که نیامده
گفتند با باند تبهکاران در ارتباطند
خطرناک نوامیس با ظاهری جلف و سبکسر
عکس شان ضمیمه پرونده منکراتی
امروز ممانعت در کار وتحصیل
فردا شاید پیشروان ساده راه آزادی
همراه با خاطره مادر کهن سال
که نمی خواست بی دخترش عازم خانه گردد و در اتوبوس جمع آوری زنان( ناجا ) کارش دلداری بود


زنان با مشکلات اخلاقی شان

اولین بار از کسی شنیده شد که خودش
اخلاق را کشت
زن را بعد از تجاوز به سرعت باد خاک کرد
و به مادرش گفت گریه ممنوع



Friday, April 20, 2007



خانم مشاور استانداری فرحناز قندفروش

من نمی دانم چگونه و چطور شما به این پست نایل شدید البته تعجب هم نخواهم کرد اگر شنیده شود که شما راافراد بالا نفوذ و متعهد با روش سکتاریستی و زورمدارانه به این پست برگزیده اند تا بنشینی و گاه گداری به حقوق زنان بتازی که این خوشخدمتی اگر هیچ چیز هم برایتان نداشته باشد اما تامین حقوق 20 شما را پیشاپیش تضمین کرده ست

شما درست می گویید مااز جهت تامین حقوق زنان نمره 20 را را داریم منتهی نمره 2 آن با امروز و امسال در مجموع 27 سال است که یک جائی گم وگور شده ست

به ما می گویند بروید در ساختمان دفاتر ثبت طلاق و اختلاف ها و ناهنجاری های خانوادگی در دادگاه ها جستجو کنید شاید هم در اگهی های استخدام و کاریابی که زنان شانس جویندگی را نه در یابندگی که باید در پارتی و معرف این و آن و بادمجان دور قاپچین بودن پیدا کنند

صحبت های تمام وارونه شما برای زنانی که به حقوق حقه خود کاملا آشنا هستند مطمئنا نمی تواند اندکی از انگیزه مبارزه برای برابری و عدالت بکاهد بلکه این خود باعث می شود تا زنان مصرانه جهت کسب همه انها به تلاش وقفه ناپذیر خود ادامه دهند
شما اسم این مبارزه را گذاشته اید دادو بیداد و راه برای دوربین های مخالف باز گذاشتن
می گویید "
ما این احساس را داریم که جمع اوری امضاها ( کمپین جمع آوری یک ملیون امضا ) ازخارج هدایت می شود
"
فرق هست میان احساس و یا حقیقت و شما بر مبنای احساسات و مامور معذوریت هااست که بخشنده می شوید و نمره 20 را از حهت تامین حقوق بانوان ایران نسبت به جهان به انها اعطا می کنید و بعد هم می گویید

اراده ای در سطح بالا در این مملکت هست که می خواهد وضعیت زنان بهبود پیدا کند

به شما اطمینان می دهم اگر فرار است وضعیت زنان تغییر یابد قطعنا از بالا صورت نخواهد پذیرفت
این حقوق که شما از آن نام می برید در ادبیات مبارزاتی حقوق گدائی نام گرفته ست نه حقوقی که براثر یک مبارزه طولانی و مداوم به حاکمان و قانونگذاران تحمیل می شود







با ناخن هایم
زمین را شکافتم
گوشت زیر ناخن ها همراه با خون سفید هم زمین را شرمسار کرد هم ترا

ببخش که بریده نفس هایم
دلیل خواستن را نتوانست توانمند نشان دهد
ببخش که کمرنگم
اما با تو جان می گیرم
اگر بگوئی فرصت
زندگی
حرکت ست
منتظرم



Tuesday, April 17, 2007



youtube
شام مهمان ما باش
این عین دمکراسی است .. نه اصلا خود دمکراسی
همان که همه جا برایش تبلیغ راه می اندارند
دمکراسی مساوی با حفط نظام سرمایه حالا به هر شکل و این خود خودش است
دانشجو رئیس جمهورش را به طنز می کشد و چون این عین دمکراسی ست و آن هم از نو کودکی که با لکنت زبان می خواهد مقصودش را به این شکل وشمایل بفهماند پس سهمش از شهامت تااین حد تقسیم می شود
و چون هنوز نوپاست
می توان همه چیز اتفاق بیفتد
دانشجو دهانش را با اخراج و کارت قرمز گچ می گیرند
فعال کارگری بیمار را با نیرنگ و نقشه قبلی او را از اطاق کارش به بیرون می کشانند تا محترمانه به زندان هدایت کنند
و روحانی متشخص آن فتوا برای تغییر دیه صادر میکند
این عین دمکراسی ست همان که خیلی ها برایش انجمن سخن براه می اندازند
منتهی در هر گوشه دنیا شکلش بنا بر بعد و موقعیت جغرافیائی اش فرق می کند
در ایران به این شکل در آمریکا به آن شکل
می گذاریم کاریکاتور بوش در سطح شهر پخش شود و از آن طرف می گذاریم در دانشگاه جوانان بیگناه طعمه کارخانجات اسلحه سازی گردند

دردمکراسی از هر نوعش خون کسی یک هو نمی ریزد
اندک اندک جمع مستان می ریزد



Monday, April 16, 2007



از اینکه علي اكبر باغاني، دبيركل كانون صنفي معلمان، صبح امروز در كلاس درس دستگير شد
تعجب نکردم گرچه گزارشگران شیوه دستگیری در محیط های آموزشی را بی سابقه می نامند اما نباید فراموش کرد که از این رژیم همه کار غیر متعارفی بر می آید
با این کار به خیال خود با یک تیرش به دو هدف نایل می آید یکی دستگیری معلمان و دیگری مرعوب کردن شاگردان
دیگر قانون و دایره حراست و حریم محیط های آموزشی ول معطلی
برای این رژیم اگر معلم منزلت داشت که در مقابل کوچکترین خواسته بحق انان واکنش انعکاسی و وحشت آفرین و سرکوب به راه نمی انداخت این رژیم خوب می داند چناچه کم کمی از سرراه کنار رود و انعطاف به خرج دهد بنای کاخ هایش لرزش که هیچ برای همیشه زیرورو خواهد شد



بگیر بستان

دو زندانی سوئدی را آزاد می کنیم در عوض 1000 معلم و دانشجو وکارگر اسیر می کنیم



بهتر است جانشین فرمانده انتطامی تهران بزرگ وقت عزیز خودش را صرف آوارگان و بی خانمان زلزله بم و سرپناه دادن به دختران فراری کند که هرروز همین تهران بزرگ شکم انها را می درد
جانشین فرمانده انتطامی تهران نمی داند که در طول تاریخ هیچ بنی بشری به زورچماق و نیزه و باتوم برقی به راهی که مد نظر شماها هست ست ارشاد نشده ست و نخواهد شد



Tuesday, April 10, 2007



بی رحمی ست حادثه های ناگوار و از پیش برنامه ریزی شده که همگی توسط ماموران امنیتی طبقه بندی شده و در دستگاه های گوناگون قدرت اجرائی دارند به حسابی واریز کنیم تحت عنوان : پرداخت کننده عادت پذیر

ما به هیچ چیز و همه چیز این بازی طولانی و تکراری عادت نداریم به ما القا میکنند عادت پذیر اما عادت نداریم

در هر مراسم اگر یادنامه می نویسیم و در دایره بسیار محدود خود از ترس خفاشان درجه دار در تاریکی می خوانیم و باز هر سال آن را مرور می کنیم تا بلکه عزیزانمان را از این طریق فراموش نکنیم ناشی از پوست ضخیم دولایه ما نیست

به ما می گویند انسان های عادت پذیر
هم از جغرافیایش عیان است و هم از احزابی که نیست اما این احزاب حتی با دو نفر گر چه در این جو نکبت زده و مرگبار نفس هایش کند و آهسته می طپد اما حضور دارد

اگر ما لباس ایزوله گری را بتن می کنیم و بارها اعلام می کینم منفردیم اما فعالیم و معتقد به برابری انسان ها هستیم و در چارچوب هر گروه و دسته ناباور و بی اعتقادیم که عده مان هم اندک نیست حساب این عادت مطرود اما طبیعی را به حساب عادت های پذیرفته شده و نرم اجتماعی نگذاریم

ما به بوی انبوه چیزهائی که از روی اجاق دیکتاتورها همراه با دود گازوئل و خاک در هم تنیده عادت نداریم گرچه به ما تلقین می کنند که عادت کردیم
می توانیم اینجا و آنجا بگوییم یک دست به تنهائی صدا ندارد ، با هم غرش کنیم اما این را به حساب عادت گذاشتن جهت فراموشی هر گونه طغیان نگذاریم

ترس حق طبیعی ست که از آن برای رام کردن به دست انسان غیر طبیعی از زوایای گوناگون استفاده می شود تا شکل هر چیز وارونه اش جلوه کند و حتی اگر زن حقش را هم بخواهد شکنجه و تجاوز چه دولتی و چه شخصی عادت آن صحنه آرائی شود تا عکس آن به دشواری ثابت شود و حرفی زده نشود و صدائی بلند نشود اما این ها عین عادت نیست همه این ها درامای تلخ نمایشی و حقیقی هرروزه ست تا به شکل عادت در جامعه پذیرفته اش شوند و به شکل هر که بامش بیش برفش بیش هم در آید اما این ها ربطی به عادت ها ندارد
عادت ها مساوی با پذیرفتن ها ست اما این انتخاب ما نیست و نبوده ست و آن چیزی که نپذیرفتی ست باید بر علیه اش قیام کرد







نامه فرزند محمود صالحی


همسنگران همکاران پدرم محمود صالحی!
امرزو ماموران جمهوری اسلامی بار دیگر پدرم دستگیر را کردند!

کارگران، مردم آزادیخواه جهان، اتحادیه های کارگری ونهادهای مدافع بشر در سراسر جهان!
امروز دو شنبه ۲۰/۱/۱۳۸۶ در ساعت ۱۲:۳۰ یکی از فرماندهان حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی سقز به محل کار محمود صالحی (پدرم) مراجعه و به پدرم گفته است که فرماندار و دادستان از شما دعوت کردند تا در مورد مراسم ۱۱ اردیبهشت امسال با شما صحبت کنند. پدرم نیز از روی صداقت درونی این دروغ بزرگ را باور کرده و همراه وی به دادگاه مراجعه نموده است.
به محض ورود به دادگاه پدرم متوجه می شود که اصلا موضوع ۱۱ اردیبهشت در میان نیست!؟ بلکه موضوع مربوط به بر گذاری مراسم اول ماه مه ۱۳۸۳ و ۴ سال حکمی است که برای ایشان در نظر گرفته شده بود. این حکم اخیر در دادگاه تجدید نظر به ۱ سال زندان تعزیری و ۳ سال زندان تعلیقی تبدیل شده است که مسئولان قضائی با این شیوه غیره قانونی در تلاش اجرای آن هستند. مسئولان قضائی با وجود اعتراض پدر و مادرم به این نحو اجرا، و خودداری پدرم از امضای حکم و بدون اعتنا به صحبت ها و اعتراض ایشان بلافاصله با تدابیر شدید امنیتی چندین مامور وی را احاطه نموده و در ماشین گذاشته با همراه چندین ماشین پلیس خودروی حامل پدرم را اسکورت و با سرعتی سرسام آور از شهر به مکان نامعلومی انتقال دادند. این در حالی است که پدرم اولین کسی است که به این طریق حکم به وی ابلاغ و بلافاصله به زندان منتقل می شود. می بایست حکم صادره بر علیه پدرم قبلا به وی ابلاغ می شد تا ایشان خود را برای این امر اماده می کردند.
دوستان هدف جمهوری اسلامی از اجرای حکم به این شکل تنها زندانی کردن پدرم نیست بلکه چیزی که در این میان آشکار است ترس مسئولان از برگذاری مستقل روز جهانی کارگر امسال در سقز است.
عزیزان نحوه اجرای حکم پدرم آشکارا قانون شکنی است در هیچ جای دنیا رسم نیست که دادستانی حکم بازداشت کسی را صادر نماید و صدور حکم محکومیت نیز به اطلاع و تائید خود او برسد و قاضی تجدید نظر هم همان شخص باشد با این اوصاف من از همه ی شما کارگران، مردم آزادیخواه جهان، نهادهای مدافع حقوق بشر، وکلای بدون مرز، حقوق دانان و انسانهای آزادی خواه می خواهم که به حکم محکومیت پدرم و اجرای حکم اعتراض و پدرم را که جرمی جز دفاع از خود و دیگر هم طبقه ای هایش ندارد مورد حمایت قرار دهید. ما هم میخواهیم از یک زندگی شایسته انسان امروز بر خوردار باشیم!

سامرند صالحی
فرزند محمود صالحی
۲۰/۱/۱۳۸۶



Sunday, April 08, 2007





باز هم و باز هم طرح مبارزه با بدحجابی

باز هم صحبت از هدایت و اصلاح زنان بدحجاب
البته اصلاح با دستگیری و زندان و در صورت یک دنده گی شکنجه توسط مشاوران کارآزموده
همانهائی که در خیابان با باتوم الکترونیکی زنان را شوک می دهند تا از تجمع اعتراضی زنان ممانعت بعمل بیاورند

باز هم زنان آلت دست سیاستمداران و تحت شعاع دادن مسئله به ظاهرلاینفک حجاب در تقابل با رویدادها و معضلات عمده اجتماعی و سیاسی

باز هم زنان و مسئله حجابشان می شود نوامیس مردم
باز هم در جامعه بی اخلاق و بی نزاکت این زنان هستند که امنیت را به مخاطره می اندازند
باز هشدار و تذکر اولیه از طریق گشت های ارشاد و گشت های نامحسوس در میان مردم به ذلت آمده برای دخالتگری ها و فضولی گری های ماموران حکومتی

و باز آن سوی صحنه و تماشای زنان شجاعی که به همه این فشارها و بایدها نــــــه می گویند و روسیاهی را برای آنهائی می گذارند که وقیحانه می گویند
حجاب مسئله سیاسی نیست



Thursday, April 05, 2007



بهانه ای نیست که هستم
گرچه زیستم تا تو را بهانه کنم

همراه با عسل لبانت
تا بر تن زندگی پیراهن الوان کنم و بگویم
انتطار تلخ نیست


همه جا کنکاش کردم
با آنکه دید چشمهایم ضعیف نبود
عینک نمره بالا زدم
و گفتم
من نمی بینمت اما تو هستی
تو که تابستان و زمستان
بر تن پر حرارت من
در میان جداره بیرونی پارچ آب یخ
صفر می شوی برروی چانه ام
و هشدارم می دهی
برای این رویای قشنگ و طبیعی
در سنی که زندگی با نوساناتش
در یک لحظه آشوبزده
بتو ایست می دهد
تا بمانی و بهانه همه چیز شوی

بهانه ای نیست که هستم
گرچه زیستم تا تو را بهانه کنم
در میان کاغذ های باطله
با وقت سیاه شده ای
که می گوید من برای فردا کار فراوان دارم
تا حس شلوغی در جانم
رخصت دیدارت را در بیرون از مدار
بهانه زندگی کند

شوخی نیست این وهم که
زندگی در تو را بهانه می کند
واگر غیر از آن بود
در کدامین نقطه اتکا
می بایستی سر بخورم تا قعر وقایع
که از تلخی
بیش از طرفیت آن
بگویم
بهانه ای نیست که هستم
گرچه هستم تا تو را بهانه زندگی کنم





اگر انگلیسی بودم چی می شد؟؟؟
اگر مادرم مرا در لندن در یکی از خیابان های بریکلین بدنیا می آورد زمین به حالت مستطیل درمیآمد ؟
باز گرد بود و به دور خورشید چرخش داشت
ملوان انگلیسی برای کشورش عزیز بود ، اما ما چی ؟؟ ما تا چقدر برای کشور خودمان عزیز هستیم؟
چه بهائی باید بپردازیم ؟ مگر کم پرداختیم؟
ای بسوزد سیاست ذغال سوخته که همه ما را سوخته دل کرد



Wednesday, April 04, 2007



می ترسم تا دم گور هم اگر خودم گرفتار نشدم اگر این وی لوگ دایر بود و دست هایم تا آن موقع لرزشی نداشت بنویسم و بنویسم این راآزاد کنید آن را اعدام نکنید

می ترسم تا ان موقع به مرحله ای برسد که بنویسم اگر اعدام می کنید با جرثقیل و در معرض عام نـه بلکه در حیاط زندان و پشت به دیوار سلول ها
بعد اینجا بنویسم کاری کردم
لااقل مرگ شرافتمندانه را در جامعه حالا از سر ناچاری و فشار به این شکل تعریف دادم

جامعه ای که تا اینجا و انجا بحثش می شود شریان هایمان متورم می شود تا برایش بگوییم نـــه دیـگر همه جایش عقب گرا نیست
پس بالا را ندیدی و بیا وببین
به راست که نگاه می کنم افعانستان به چپ پاکستان به بالا و پایین عراق و آذربایجان اوووووووووووو بله آذربایجان همان که گفت ایران از لیست کشورهای نقض حقوق بشری باید حذف شود
همه جا محاصره شده ام و ترس از آن روزی که به زانو بنشینم و بگویم
الحمدلله و شـــکر
ما اعدام می کنیم اما نـه دیگر وسط خیابان
در مشهد اگر یک مورد گزارش شد خودمختاری امام جمعه آن شهر بوده است و از قدرت مرکز خارج

می ترسم تا آن موقع به عجز و ناتوانی خودم دیوانه وار بخندم و به آن مرحله ای برسد که به شوهران آینده بگویم : حالا که این ست بخورم و نخورم به پایم نوشته می شود پــس خوهرانم را اذیت نکنید هر چقدر هووو می خواهید بیاورید به خانه و یا خارج از خانه اما خواهرانم را کتک نزنید و یا زیاد نزنید و حدو حصر قوانین اسلامی را رعایت کنید
از آن روز می ترسم که ماه گرفتگی را با درخشش خورشید اشتباه بگیریم و بنویسیم
امروز هوا افتابی ست







Tuesday, April 03, 2007



رفراندوم هسته ای دیگه چه صیغه ای است؟
رفراندوم برای نوع حکومت و تغییر قانون اساسی را پشت سر گذاشتیم و حالا رسیدیم به رفراندوم هسته ای
بشرطی که محرومان جامعه ما آن را با هسته خرما و یا زردآلو اشتباه نگیرند زیرا سالها حسرت هر چه گوشت میوه را تنها در خواب دیدند

حالا هم می خواهند امروز آنان را با این مشنگ پشنگ تشنگ بازی ها بکشانند پای صندوق های رای برای رفراندوم هسته ای
بهتره دیگه چیزی ننویسم فقط به این عکس نگاه کنید




Monday, April 02, 2007



همه چیز در اطرافت گندیده شده ست
بوی این گندابه به تو نیروی کاذب می دهد
از رختخوابت نمی خواهی بیرون بیائی ، نمی خواهی موهایت را شانه ای زنی ، نمی خواهی حتی نان مانده را بروی اجاق گرم کنی تا آن را بتوانی بخوری
ساعت 10 و سی وهفت دقیقه صبح
گوشی تلفن را هنوز برنداشته می شنوی : او تصادف کرد
او سرطان سینه گرفت و رفت
و بعد نیروی کاذب تورا می برد به عمق پدیده هائی که تفکر برروی انها تورا بلند نمی کند
می نشینی و می بینی که غروب شده ست و تو هنوزدر اطاق در میان تاریکی چمپاتمه زده ای و منتظری تا کسی دربی را بکوبد و خبری بیاورد

و تو
قبل از آنکه در این فضای مشمئز هلاک شوی

موهایت را شانه می زنی
روژلب صورتی رنگ براق به لب هایت می مالی
و به یک باره هوس ورزش در سرت بازی می کند
یادت می آید
تنها شلوار ورزشی ات ماهها قاطی لباس های کثیف از یاد رفته ست تا شسته شود
با این حال به پا می کنی و از در خارج می شوی
چشمهایت را می بندی
یک دو سه
می دوی
می دوی
می دوی
باز می دوی آنقدر تا
هرچیز که میرفت بمیرد تا تو بعدها آن را بشنوی اش از تو دور می شود
اینجا یک نفس تازه
تورا می فرستد به جلو





This page is powered by Blogger. 

Isn't yours?