<$BlogRSDUrl$>

 
Thursday, March 31, 2005



کاندیداتوری ریاست جمهوری زن هم وارد بازار سیاست شد
مبارکه
آب را در هاون کوبیدن برای سرگرمی مردم مدتهاست تمام شد ، با این سیرک بازی ها جز سرگرمی برای برنامه ریزان سیاست در ایران نه کسی را می خنداند و نه کسی با آن دلخوش می شود
رئیس جمهوری زن بابا پیش کش .. زنان زحمت کش مورد ظلم وتعدی را به حال خود بگذارید
و دم به دم بحران ووضعیت اسفناک کشور را به جای حل ناسامانی ها با مسئله زنان پر نکنید
این خلا باور کنید با کاندیداتوری زن پر نمی شود پنبه را از گوشتان باز کنید
برابری وعدالت نه زن می شناسد نه مرد
نگاه آزدایخوانه سوای جنسیت اولین قدم حسن نیت است که حقیقتا در ذات شما نیست
ننه هاجر درست می گوید، یادت که می اید :) ما می گیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض میشه



Tuesday, March 29, 2005




چشمهای من بادامی نبوده است .. هیچگاه



چشمهای من بادامی نبوده است
هیچگاه

آن هنگام که مادر مرا از این ایستگاه به آن ایستگاه در گهواره گلدار پارچه ای بروی شکمش حمل می کرد هم بادامی نبود
مادر مرا اینجا در لکه ای از جغرافیا بنام ایران بدنیا آورد
جائی که گر چه آبستن حوادث است
چشم بادامی از آن طرف اطلس دعوت می شود
تا در بازی فوتبال خندان به تماشا بنشیند
و من همزمان در حسرت فقط یک نگاه می مانم تا فولاد در مقابل چشمانم پرده شود و افکار
و سرتاسر وجودم را به زنجیر کشد

چشمهای من بادامی نبوده است
هیچگاه

آن هنگام که در کلاس درس آموختم
زن ایرانی ، مسلمان است
چشمهای بادامی ندارد
ورزش نمی کند
نجیب است
خانه دار است ، جایگاه ابدی در مطبخ دارد
نگاه به اطلس نمی اندازد تا بی پروا شود

زن ایرانی ، مسلمان ست
واین فرق را در چشمهای بادامی
در رنگ
در پوست
در رنگ
در قاموس نژاد و مذهب بوضوح می بیند
واین فرق را باید ببیند حتی اگر نخواهد تا قانع شود وسر تعظیم فرود آورد .. زهی خیال باطل !!!!! ...



Monday, March 28, 2005



تغییر از راست به چپ
یا
از چپ به راست

انسان تغییر پذیر است
همانند طغیان رود و ارامش دریا
شاید
رنگ باخته کودکی
که گریه کنان التماس می کند
تا بستی آب شده اش را زیر چکمه فقر
به یکباره خروش شادی نان نمایان گرداند
زیرا بابا بزرگ این را ثابت کرد واین را می گفت که انسان متحول می شود

بابا بزرگ این را هم می گفت که انسان اگر در خندق راست بیافتاد چپ تغییر نکرده است بلکه این فرد است که در ورطه استیصال وحقارت همچون انشعابات ذرات مولکولی هزار هزار بار خرد می شود و برگشت آن انقدر پیچیده ومبهم است که فرد خودش را هم نمی تواند پیدا کند
این تغییر نیست
اسم آن را نگذار تغییر مثبت
تغییر آن است که راست در جاده چپ راه را بپیماید وتمامی زندگیش را یک دگرگونی بنیادی رنگ دهد ، نه آنکه چپ راست شود واسم آن را خودسازی با تولدی دوباره فرد در فضائی که صادقانه بخواهد گذشته خود را نقد کند نام نهیم
چپ اگر راست شود خمیره چپ نبود که سراپای وجود فرد را احاطه کرده بود ، بلکه سرش به زمین وپایش در هوا ونفسش میان هر دو بود



Sunday, March 27, 2005



روی نیمکتی با ارامش نشسته ام که روبروی آن تا چشم کار می کند فرش وسیعی از چمن سرتاسر میدان را فراگرفته است .. آرامش و این سکوت را دوست دارم با کسانی قسمت کنم که در آرزوی یک هوای ساده همراه با امنیت حسرت دیرینه آنها شده اما نمیشه .. ..
روبروی من جمعیتی از درخت است و من در میان همه انها به دنبال گمشده گانی هستم
که از زمانی که از آنان دور شدم روز وشب من با آنها پر می شود
باز می گویند خوب می ماندی و در جمع اب می شدی اگر تحلیل شدن من به قیمت ساختن جمع بود می ماندم
یکی پرید کلاغ پر گنجشک پر .. ادم پر



Friday, March 25, 2005



دیدوبازدید عید هم خودش حکایتها دارد
این می رود وآن می آید
اما از دعوت کردن به صرف شام ونهار خبری نیست
سابق مردم شجاعت بی نظیری داشتند
سالی یک یا دوباری حتی به بهانه ی این آیین ورسوم را اجرا می کردند اما حالا ..
قاسم خونه جاسم نمی ره
می ترسه که او شرمنده سفره خالی شه
این بعدی ، از پرده نمایش واقعی جامعه ماست
بهت برنخوره .. می دونم که تو خونه عمه و خانم بزرگ و رقیه خانم هفتگی دوره دارید .. باور کن با تو نبودم





مردم قرقیزستان هم بلند شدند .. هوا آفتابی نبود اما آفتابیش کردند
خیابان پراز درجه دار بود اما چشم را بستند و همبسته جلو رفتند
دیروز اعتراض بود اما تک صدا بود .. امروز می بینی جمعیت در خیابان هجوم آوردند تا نه بگویند وگفتند
این نه ها را ما چه زمانی در خیابان پیوسته و همبسته آواز می دهیم ؟؟؟؟؟؟؟؟



Thursday, March 17, 2005








آرزوهای بلورین آتش در سال جدید

رفاه، آزادی ، برابری ، لغو استثمار وتبعیض ، امید آتش است که هر روز با آن روز وشب را ورق می زند

می خواهم و آرزو می کنم که ، اگر نعمتی هست برای همه باشد تا حسرت نتواند دیگر جای پایش
سینه ای را از درد بفشارد

می خواهم وآرزو می کنم که انسانی گرسنه سر بر بستر نگذارد تا فردای صبح انسان دیگر نخواهداز بهر صواب و اجر آخرت گرسنه ای را سیراب موقت گرداند تا دل خودش را راضی نگاه دارد

در سال جدید آرزوهای بلورین آتش یکی بر دیگری فوران کنند وانسان آنچنان ارزش گذاری شود تابتواند به نیازهای پایه ای و حقه خود دست یابد

آرزوهای بلورین آتش پایان کلیه فروشی واگهی تبلیغاتی آن بر سر دیوارها باشد و دیگر هیچ کودکی در بازار تجارت وسود مورد معامله قرار نگردد
اگر شادی ونشاط هست ، اگر بازی وکلاس موزیک و ورزش هست وکلا اگرهمه چیز خوب است مورد استفاده همگان به یکسان قرار گیرد

می خواهم وآرزو می کنم دفتر اعدام برای همیشه بسته شود تا نتوانیم خود را با کشتن انسانی دیگر اغنا گردانیم ، به این درک رسیده باشیم که با اعدام یک انسان در همان زمان در واقع خود را کشته ایم
آرزو های بلورین آتش
خواستنی ست
شدنی ست
عملی ست
دستت را به من بده وبیا با هم چنین آرزوهائی را طلب کنیم



Tuesday, March 15, 2005





مجتبی سمیعی نژاد ( مدیار) را هر چه زودتر آزاد کنید
جوانی به خاطر بیان افکارش مرتد شناخته می شود
او می توانست برادر من باشد .. پدر تو باشد و کسی که دوستش داری ...

احکام ضد انسانی باید متوقف شود



 لطفا امضاء کنید


petition.com !!!




Monday, March 14, 2005







در میادین تهران در 30 نقطه ، آتش بازی دولتی برای اولین بار در تاریخ حکومت جمهوری اسلامی ایران به اجرا در می آید

چند روز جلوتر خواهران دوره دیده زینب اسلحه ها خود را پاک کردند ، برایمان نمایش رزمی دادند ، از دیوار بالا و پایین رفتند تا فردا ، در 30 نقطه درجه های خود را آن زمان که دختری را به جرم شادی به اسارت می گیرند نمایش دهند

چهارشنبه سوری قرتیگری و طاغوتی و مختص به زرتشت و آتش پرستان بعد از 26 سال از حیات حکومت به یکباره تعلقات فرهنگی بعضی از مردم ما از جانب دولت نام می گیرد و کارش هم نمی شه کرد!!!
به این جهت در 30 نقطه تهران برایتان تعیین می کنیم تا در مراسم آتش بازی شرکت کنید

در حیاط خانه ات نه
در کوچه ، با هم محله ای هایت نه
در خیابان نزدیک خانه ات نه
30 نقطه انتخاب حکومت است تا
خنده ات را
شادی ات را
بازی ات را
کنترل کند
چهارشنبه سوری همچون حجاب 26 سال است به بازی سیاست گروید
پیش به سوی پریدن از آتش
آتشی که خاموشی ندارد



Friday, March 11, 2005





بادبادک ها دیگر تبسم نخواهند کرد
شهر بعد از هر روز عزا نوروز نخواهد داشت
باد بادک ها پرواز خواهند کردو حتی آبی تر از آسمان در طغیان رنگ ها منفجر خواهند شد
این را از روزش ... از بهارش ... از جوانش ... و آنچه را که منع شد تا دیده نشود وشنیده نشود قابل رویت است

همه چیز صد پاره خواهد شد و من نمی توانم جلودارش باشم ، هیج کس نمی تواند ... لبخند های تحمیلی ناجی زیر فشار قدمهای استوار بادبادک های پر آلام له خواهند شد
من این را در روزش .. در بهارش ... و جوانش می بینم
نوید آهنگی دیگر در انفجار هوای تازه



Monday, March 07, 2005



در من کسی زاده می شود که
با کوچکترین حرکتی مرا می خواهد متحجر کند
کسی که اگر هزار صبح هم عاریه بگیرد
می خواهد مرا خمیر کند

حساب قدمهایش را در تولد و نشاط من دارد
گلوله بازوهایش هر صبح
چشم مرا می سوزاند
ویکباره پستانهایم را سنگ می کند تا
زیر پیراهنم با استفراغ خیس شود

کسی که
تخم هایش زرد وطلائی ست
و همیشه بروی نت موسیقی خوابیده است
دانستنی هایش عفیف و نجیب و ناموس
روزی هزار بار باز وبسته می شوند
خاک می خورند تا من پاستوریزه شوم
ومادر شوق افتخارش از هر چه بالا و پایین است از آن ، کس می بیند
اطلس خریده شده روی میز مرا سینه فراخ او می بیند
کسی که
همه گردش گاه هارا با انگشت هایش علامت گذاری می کند
تابلو های عبور ومرور با یک غرش صدا بروی زمین نعش می کند
تا جنگل با شنیدن ارتعاش صدایم بر خود بلرزد

در من کسی است که
راه رفتنم را
کار کردنم را
ماهواره ذهن خود کرده است
تا
همه علائقم تراز بندی شوند
صاف شوند
صبر شوند تا بکباره محو شوند

کسی که مرا دم بدم می خواند
تا امتحان شوم
رفوزه در کوزه شوم
یقه اولین رهگذر بد شانس را به حیاط کشم
بروی نردبان پهن کنم و با اولین بله پیوند خورم
پیوند به چیزی که از آن من نبود
اما سرعت اب قورت دادن
با فشار آتمسفر مرا از همه دور کرد
تا تازه شوم
راحت شوم ، شل شوم و
دیگر آن کس را نبینم



هنوز پاهایم دستهایم درد می گیرند
داروخانه قورت می دهم با آنکه آن کس نیست
اما هنوز
موسیقی ام
همه راه های ورود و خروج زندگی ام
شبح آن کس است
با انکه مادر قبول کرده است
آن افتخارها مربوط به دوردست هاست
اما من
خواب زندگی ام با آن کس همیشه بیدار است بیدار



Friday, March 04, 2005



8 مارس روز زن بر همه زنان آزادیخواه مبارک



نه در شاهنامه اسم مرا تهمینه بنامید
نه در مجالس رسمی خارجی هیئت دولت اعظمه الدوله

نه مرا پشت شیشه عطر خوش نگاهدارید
نه عکس مرا کنار ماشین مرسدس


دیگر نمی خواهم بشنوم بهشت زیر پای مادران است
ترازو کجاست؟

می خواهم نگاه مساوی .. مزد برابر در سینه کار برابر
....



Thursday, March 03, 2005






معرکه گیر
برده کوچک سیاه زنگی نیست
گو شواره ای به دوگوشش نیاویخته است و در بازار تجارت جنس با جنس فروخته نمی شود

بابا دارد


بابا صاحب این معرکه گیر کوچک است
پیمانکار معتبری ست که همه از ثبت احوال گرفته تا آن شهر و این شهر او را می شناسند
صاحب کار یست منصف که به پسر معصومش بعد از هر نمایش و گریه ممتد از درد زیر فشار چرخ ماشین یک کلوچه می دهد

صاحب کار و مالک کودک
امروز می خندد

کودک نمایش می دهد ودست کوچکش را تا آرنج زیر چرخ به فرمان بابا دراز کرده است
تا اعجاب برانگیزد ومردم بروی دستمال کوچک کنار پای بابا پول خرد بریزند


معرکه گیر کوچک ما صاحب دارد
بابا دارد
و بین صاحب و بابا هیچ فرقی نمی بیند
دولت هم این فرق را نمی بیند
حکومت اسلام هم این فرق را نمی بیند



This page is powered by Blogger. 

Isn't yours?