$BlogRSDUrl$>
Sunday, January 30, 2005
گفتم : به چه ات اشارتی ..؟؟؟
گفت : شراب گفتم : پس مستی ات چه .. ؟؟؟ خندید که خواب .. گفتم : چو تو خفتی چه مرا باید کرد ..؟؟؟ گفت : همه حرف ها ندارند جواب
|
![]()
باغچه ام سوخت
کسی آتش سیگارش را کنار باغچه من روشن کرد کسی که مرامی شناخت ورد پایش درسطر نوشته ام عذابش می داد باید رفت وسعت باغ را شمارش نتوان کرد من آن را می خواهم باغی که که ابستن است ومی دانم کودکش زود راه می رود و زود حرف می زند ![]()
دلم واسه همه شما تنگ شده بود کیبورد وحروف فارسی روباید دنبال کنم تا بتوانم خطی بنویسم . مدتی قادر به نوشتن نبودم
حالا هستم .. کمی خسته . اما هستم موجودی که به دنبال همه چیز است اما نمی تواند پیدا کند روز به روز توقع ام بالا می رود انقدر که با نردبان شکسته ام قادر به بالا رفتن نمی باشم مهم نیست مگه نه ؟ بگذار همین طور پیش برود تا تو به من بگویی همه چیزخواه .. مگه بده ؟؟؟ چرا ما آدمهای زحمتکش وبی چیز نباید همه چیزخواه باشیم ؟ مگه خدا قرارداد ازروزازل با آدمهای الدنگ ومفتخور که هیچ زحمتی نمی کشند امضا کرده تا رفاه ابدی رو براشون فراهم کند ؟ هرکاری که کنم نمی تونم خودم نباشم یک بار می خواستم یهو برم تو پوست پرتغال ( خودش رو که ندیدم) دیدم نمیشه حتی به اصرار دوستی لباس دیگری تن کردم اما خودم را لخت می دیدم . لخت بودن را دوست دارم .. ناچار نیستی خودت را قایم کنی .. برامدگی زمحتی همه وهمه عیان است . هستم وخواهم بود وانچه را که باید فکر کنم می نویسم آنچه را که باید عمل کنم انجام می دهم نه .. نه .. باور کن قهرمان نیستم کوله پشتی و فشنگ و قمقمه و مشتی کشمش تو جیب ندارم اما حرف می زنم وب لوگ به من لبخند می زند ومن افتاب را نشان می دهم جای پای تو را می بینم .. زیر این نوربا همان توقعات گرچه راه من با توجداست اما پیش می روم تا بگویم حق با کسانی ست که می بینند و می گویند هستم هستمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ![]() |