$BlogRSDUrl$>
Thursday, October 30, 2003
باز ماه رمضون اومد و خاطرات من اومد بالا .. اون موقع ها یادمه سعی می کردم حرکات مادر را هنگام نماز خوندن بعد از افطار تقلید کنم .. حوله بلند سرمه ای رنگ حمام پدر رو سر می کردم وروبروی مادر می نشستم وبا چشمای سیاه ومملو از شیطنت نیم نگاهی به او می انداختم و ازحرفهای زیر لبش فقط قل قل قل قل را می فهمیدم وتکرار می کردم مادر می گقت همه مردم مسلمان هستند ونماز می خوانند ....
سالها بعد بزرگ که شدم کنجکاوی خود را از خانه بیرون بردم و چهار ضلع شهر رو تماشا کردم .. سلیقه های مردم .. رفتار وکردار آنها خلاصه هر چه که به زندگی اونا مربوط میشد با اسلام وقواعدش که مانند چتر بزرگی اونارو زیر سایبان خودقرار داده بود مقایسه کردم و متوجه شدم مردم دنبال تجدد طلبی گوی سبقت از هم می گیرند وهر کدوم به نوعی دنبال شیوه های نو وراه رسم بهتر چرخش روز وشب رو طی می کنن که یقینا اگر تو بخوای جستجویش کنی در ایین های مذهبی نمی تونی ردپایی براش پیدا کنی .. بعد از اون سالها متوجه شدم آموخته های گذشته ام با تجربیات روزانه ام اصلا همخونی نداره . دیگه اون دختر بچه شیطون که کنار سجاده مادرش می شینه و قل قل قل می گه نیستم و مادرکه کل جامعه رو کنارسجاده خودش می دید بزرگ شدن من هم می خواست در همانجا ببیند تا افتخارش را قاب طلائی گیرد... اما من راه خودم رو رفتم واز این خاطرات هم تنها وتنها یه قل قل قل گفتن برام به جای مونده ... اغلب می شنوی میگن "" مردم ما اسلامی هستند و فرهنگ اسلامی ما این را نمی پذیرد ؛ آن یکی مانع شرعی دارد ، این را بپوش عفت را محفوظ میدارد ، از این شاد شو که در آخرت اجرت بسیار وووو "" اینها همه برای این است تا سد بزرگی شودکه بتواننددور تجدد طلبی مردم را خط بکشند سلیقه شان را کور کنند و مدرنیسم را نیاز اعیان و دست یافتن به ان را امری غیر ممکن قمداد کنند
|
Monday, October 27, 2003
خانم شیرین عبادی قرار است درتشویق مردم برای شرکت در انتخابات دوره هفتم مجلس و بعد از ان ریاست جمهوری بیکار ننشیند مبارکه ....
ایشان همان حرف های تکراری خاتمی را می زند با این تفاوت که برای اصلاحات لاک پشتی وقت هم تعیین کره اند می گویند انتظار همین فردا را نداشته باشید شاید 10 سال یا بیشتربرای تغییرات ورفرم وقت لازم باشد.. تازه سخاوتمندیش اونقدر پیشرفته است که آرزوی تعلق جایزه به آقای خاتمی را می نماید من نمی دانم این گروه های اپوزیسیون وازادیخواه و روشنفکر چرا اینقدر زود به قضاوت نشستند و مهد ازادی را با عبادی به خانه آوردند .. کو آزادی کجاست ؟؟؟ از انقلاب 57 درس نگرفتید ؟؟ اینبار این پیشداوری خود را چطور توجیه می کنید ؟؟ تنها حزب کمونیست کارگری بود که با شدت وجدیت ماجرای نوبل وعبادی را افشا کرد انگار این ح ک ک خیلی تیز بینه ها !! بعضی از وب لوگ نویس های ما هم زیادی شادی کردند حالا دماغ سوخته شدند البته من هم شادی کردم ها .. اما شتاب زده به قضاوت ننشستم دیگه ایندفعه به خودم گفتم دگم بازی در نیارم و رفتم سراغ مخالفها و به حرفاشون گوش کردم واز این بابت هم خوشحالم .. طوفان وجذرومد تمام شد به قول .. اوسا علی یکی از ناقدین جایزه اسلام سیاسی عبادی نیومده رفت Sunday, October 26, 2003 بخاطر حفظ ناموس وشرف وغیرت سر دختر 12 ساله نازنین خود را بیخ تا بیخ برید در کیسه انداخت ودورتا دور کوچه محل سکونت خود گرداند تا افتخار به عمل خود را به تایید همسایگان برساند... انگار کیسه هندوانه دردست داشت .. دستهایش بدون هیچ لرزشی محکم کیسه را گرفته بود وشریان های غیرتش وقتی با چاقو کودکش را تیکه تیکه می کرد مثل نبض می زد اما حالا دیگر نمی زند .. نوشتن مشکل است و من دلم به حال خودم و این بشریت بیمار می سوزد ... ای کاش اشکهایم به گستردگی دریا این حماقت کور را پاک می کرد .. اما این یک رویا است وواقعیت در ایران من همین است که می بینم مردسالارانه بر ما می تازند شخصیت مارا خرد می کنند جامعه را از نظر فرهنگی عقب نگاه می دارند تا نظام دیکتاتوربر سلطه خود بماند این واقعیت حکومت های خود کامه ست هیچ چیز عوض نمی شود مگر آنکه براستی یک نظام انسانی برسرکار باشد ومرد وزن بدون چون وچرا حقوق برابر در همه عرصه ها ی حیات اقتصادی و سیاسی اجتماعی داشته باشند باور کنید این یک رویا نیست Friday, October 24, 2003
بی تمدن تر از این رژیم جائی ندیدم ... به حریم خصوصی افراد لشکر می کشند و به اسم خدشه دارشدن اذهان عمومی و هتک حرمت وعدم رعایت شئونات اسلامی در مجالس خانوادگی افراد رو می گیرند ومی برند..
تا کی می خوان با شلاق بالای سر مردم اخلاق اسلامی رو نشون بدن.. سالیان ساله که مردم بغض تو گلوهاشون مثل یه غده شده و امان از اون روزی که سر باز کنه ... تا کی می خوان جلو شادی مردم رو بگیرند؟؟ نگاه کنید نماز جمعه هاتون روز بروز داره از رونق می افته .. میدونم مثل همیشه منکر این کسادی هستید میگید نه .. بگذارید امتحان می کنیم .. شما درمصلای نماز جمعه تون در دانشگاه تهران مشغول نیایش شوید ما هم در استادیوم ورزشی 100هزارنفری همزمان کنسرت شادی برپا می کنیم آنوقت خواهید دید که اسلامتان چقدر رقیق است .. ارزو می کنم روزی رسد که همه دختران وزنان روسری ها وچادرهاشون رو دور میدان ازادی به اتش کشند ودست دردست هم چوگان برقصند .. رقص آزادی قشنگترین رقص جهان است چهارمین روزه سیاسی اصلاح طلبان سالیان خاموش Thursday, October 23, 2003 Wednesday, October 22, 2003
گمان کردم که دیگر مسلمانیم می رود تا خود را در جائی نهان کند که عبادی با نوبلش هویت مسلمانیم را دوباره زنده کرد ان هم از نوع بهترینش در رنگهای پذیرش همگان با درک وشکل معقول ..
امروز باید خوشحال شوم وفریاد زنم که من یک زن ایرانی مسلمانم .. نه اشتباه نکنید اگر زن کانادائی ویا مرد سوئدی این جایزه را می گرفت به او لقب زن کانادائی کانولیک ویا مرد سوئدی مسیحی داده نمی شد .. این افتخار امروز نصیب ما شده است امروز این پیروزی مبنای عمل جمعی مشترک ماست که خواستیم مسلمانی خود را یکبار دیگر کانون توجه بین المللی قرار دهیم.. نگاها معطوف به ماست که سالها در شرایط طاقت فرسا دانش و کارائی ما ن را در پستوی خانه نهان کردند تا قوانین اسلام اجرا شود چرا که در اسلام مرز بین زن ومرد تکلیفش را در حیات اقتصادی و اجتماعی وسیاسی نشان داده است .. امروز دنیا به ما نگاه می کند که مسلمانیم وازنو بهترینش ... ما که از بدوتولد با تسبیح وسجاده در اطاقهای پذیرش استخدامی به امید کار به دنبال مهر صلاحیت می گشتیم تا امضاء زندگیم شود وهنور که هنور است پیدایش نکردیم امروز ما غرور ملی مان د اشت فراموش میشد که با عبادی به خانه امد کارنامه مسلمانی مان داشت برای همیشه برچیده می شد که کمیته نوبل نروژی آن را به قصد احیای آن سخن روزش کرد Monday, October 20, 2003
مش صغری رو خیلی دوست دارم .. حالا دیگه به علت کهولت کم حرف می زنه .. سرفه زیاد می کنه خودش میگه امانتی خدا روی زمین بودم .. یواش یواش باید سفر کنم وبرم سر جای اولم .. نمی دونم چرا وقتی اسم رفتن می یاد دلم میگیره .... خونه مش صغری روبرو خونه ماست.. با یکدونه پسرش زندگی میکنه .. اون موقعها از همه چیز وهمه کس واسمون تعریف میکرد یک کتاب تو عمرش نخونده بود اما همه چیزمی دونست .. میونه خوبی هم با آخوند ها نداشت ..
یادمه اون موقعها که من کوچکتر بودم یک روز قرار بود وسط میدون انگشت شست راست یه دزد رو فطع کنن .. مش صغری خیلی به آخوندا فحش داد .. اون موقع گنجی و آغاجاری و یا تاج زاده و بهنود و سروش و رامین هاو خیلی کسان دیگه یا کتاب می نوشتند یا بعضی هاشون تو مقر سپاه یا جای دیگه مشغول کار بودند دست بریدن وگردن زدن سارقین در انظار عمومی برای اینها امر عادی بود اصلا اینها خودشون یه پا حقوق بشر بودند ومی خواستند قوانین اسلام رو اجرا کنن .. اما واسه مش صغری بیسواد این چیزها عادی نبود.. اون موقع فشار افکار جهانی مثل حالا نبود وایران هم تازه به اهمیت این فشارها زیاد واقف نبود .. مش صغری تو کوچه فریاد می زد " نون بش بدید دزدی نکنه نامسلمونها...بعد نفرین به آخوندا می کرد.. اون موقع پروژه خودی و غیر خودی نبود .. تو حکومت یک سفره بزرگ بود وهیچ کس سفره رو از جلو کسی جمع نمی کرد .. یه روز هم که می خواستند موهای یه دختری رو تو خیابون با فیچی کوتاه کنند و مش صغری هم تصادفا اونجا بوده با عصبانیت رو به کسانی که مشغول تماشا بودند کرد ومیگه " چه خبره !!! فیلم سینمائیه !! .. برید خونه هاتون حالا بعد از اون سالها صدائی از اون نمی شنوم جز صدای سرفه ... .. بعد از اون سالها حکومت نه تنها سفره خودش رو بزرگتر کرده دوستان وفامیل های قدیمی شون رو از اون بی بهره کرده .. گاهی فشار افکار جهانی اونا رو وادار می کنه تا کمی عقب نشینی کنند و برای هر معامله وروابط اقتصادی کمی کرنش نشون بدند.. حکم سنگسار یا در خفا ویا با دار تعویض میشه .. حالا هم برای نشون دادن زور من بیشتره آتیش من تند تره .. قاضی یک شهری حکم قطع دست 7 سارق رو صادر می کنه .... شاید فردا این بنده خداها داخل سلول با اره نجاری تیکه تیکه بشن .. مش صغری وقتی شنید حکم سنگسار براثر اعتراض جهانیان دیگه اجرا نمیشه وبه جاش حکم دیگری جایگزین میشه تبسمی کرد وگفت ..... ای بابا ما میگیم خر نمی خوایم پالونه خر عوض میشه Wednesday, October 15, 2003
نه آسمان را به ریسمان
نه ریسمان را به آسمان می بافم اینجا ایستاده ام از حقایق زمینی می گویم از برکت زمینی که سهم مرا درهرجای پای انسانی پاک کرد از ساحل عاج تا دریای مدیترانه از شرق تا غرب برای شخم زدن افکارم حیله ها کاشتند در ورطه حسرت یک طپش زندگی بازوی قدرت وزر مرا کشاند به کج راه دور تا دوخته شود دهانم کور شود چشمانم تا بنشینم وبگویم تا فردا وقت کم نمی آوریم نه نمی آوریم اینجا ایستاد ه ام تا بگویم انسانی زبان اعتراض گشود برای آن زحمت سالها زندگی را دوست داشت کار را دوست داشت وهرگز از کمر انسان دیگر بالا نرفت انسانی که همه توانش در چین های پیری فراسوی پیشانیش حاصل زحمت بود وسالها همه هستی اش شرمنده دستهای خالی بود که تولدش در کهنه سال محصولی که هرگز نصیب نشد انسانی که به امید کرامت آن بالا بزرگ ودستی که اسمان نمی رسد هرگز به انتظار ننشست اینجا ایستادم وبرای فروش ارزان زحمت خود پس از آن سالها تجربه حراج می کنم برای فردا - که سهم خود جمع واحد است که در تنهائی از شما می گیرند با هم بودن صفائی ست ابدی همه صدا شوید همه صدا شوید Monday, October 13, 2003
توقف در اجرا حکم اعدام افسانه نوروزی و یک گام به عقب
جميله كديور، اعظم ناصريپور و طاهره رضازاده سه نفر از اعضاي فراكسيون زنان مجلس بودند که در نامهاي به آيت الله شاهرودي رييس قوهي قضاييه، خواستار رسيدگي مجدد به پروندهي افسانه نوروزي شدند هر چه نگاه می کنم نام مبارک خانم فاطمه راکعی رودر این درخواست نامه وکنار نام آنها ندیدم شاید ایشان داشتند استخاره می کردند که کمی طول کشید ( صلاح مملکت را قاتلان دانند ) هرچه هست این اعتراضات اینها رو مثل یه زلزله بالاجبار تکون داد وناچارشدند با مقامات قضائی در این مورد رایزنی هایی داشته باشند .. یک گام عقب نشینی آنها به نفع همه آزادیخواهانی ست که در این مدت ساکت ننشستند Sunday, October 12, 2003
دیگه دلم حجم خالی نداره ... براهمین موقعی که تراژدی مرگ دردناک مرضیه رو خوندم
یه درد وصف نشدنی تو سینه ام حس کردم انگارسنگ بزرگی روقلبم نشوندن قسمت سمت چپ سینه ام ومی گن حالا می تونی نفس بکشی ... انگار تا اعماق دریا زیررفته ام وصدای فریادم رو فقط مرضیه که درخاک تازه خوابیده می شنوه .. حماقت ، بیسوادی وفرهنگ پوسیده اوراکشت .. کسی نبود جلوی این جهل کبریائی رو بگیره .. نفسم سنگین شده وبغض بروی شیشه مونیتورحبابهای پراکنده نقشه کرده ونمی تونم چیزی که می نویسم ببینم .. راستی گناه او چی بود ها ؟؟ یکی به من بگه چی بود؟؟؟ پدر مادر با نقشه قبلی مرضیه رو به آتش می کشن فقط واسه اینکه می خواست برای یک بار هم که شده رو پا خودش باشه .. نه نمی گم تف به این زندگی چون اینها همش ازاون حرفای خشک ورسمی که بعضی مواقع آدم ازسرعجز وناتوانی حتی برای تسلی به زبان میاره بعدش هم با اهی که می کشه واسه گول زدن خودش هم که شده پشت سرهرفاجعه می گه پیمانش دیگه پر شده بوده .. من نمی دونم چرا همیشه پیمانه این آدمهای ضعیف پرمیشه درحالیکه حتی یک بار یک بار اونا با پیمانه پر سر به بستر نمی زارند .. این حرفا مال وقتیه که آدم نمی تونه مسبب وعامل این همه جهالت وبدبختی رو تو ذهنش پیدا کنه .. در شهر ما رفتاروافکارانسانها توسط دوفرهنگ بالا وپایین شهر تقسیم میشه شاید .. شاید اگر پدرمادر مرضیه اون بالا بودن با تحصیلات خوب این فاجعه رو تو فقط در یه خواب هولناک می دیدی .. می گن فلان کشور 98 درصد مردمش باسواد هستند ما کجا ایستاده ایم ؟؟ چه کسی در بی سواد نگاه داشتن ملت ذینفع است ؟؟ چه کسی یا کسانی در مرگ این زن جوان مقصرند ؟؟؟ نه .. نه من نمی گم تف به این زندگی چون زندگی قشنگه فقط اقلیتی زالو صفت هستند که برای مقاصد خود زندگی رو برای ما زشت می کنند Saturday, October 11, 2003
قطعا شیرین عبادی نه تنهاترین ونه بهترین زن فعال حقوق بشری در خصوص حقوق زنان وکودکان بوده است اما همین جایزه کسب کردنش برای کسی که به عنوان یک مبارز حقوق زنان وکودکان در دنیا معرفی می شود برای من مباهات و یک عالمه خوشحالی داشت نقشه ایران در جهان با این جایزه ملی پررنگ تر شد
درجایی که هرروزه دست اندرکاران حکومتی روزبروز برای منزوی کردن زنان نقشه طرح کنند ازبالا رفتن حدنصاب دختران نسبت به پسران در حوزه دانشگاهی می نالند ، سهمیه بندی راه می اندازند وروز دیگر به بهانه های کهنه وتکراری مانع هرگونه فعالیت هنری و اجتماعی وسیاسی آنان می شوند دیدگاها ونظرات شیرین عبادی تا آنجا که من میدانم نسبت به شرایط ایران بسیارکلی ومحدود بوده است ... دفاع حقوق بشری خانم عبادی ظاهرا منحصر به وطن است و بنا بر شرایط وموقعیت اجتماعی آن تعریف می شود.. از سنگسار این مجازات شنیع و تهوع آور ضد انسانی هیچ کجا سخنی به میان نمی آورد .. تعجب نمی کنم که ایشان لغومجازات اعدام را در شرایط کنونی هم سان لباسی شیک پشت وبترین مغازه می داند گرچه این داستان حقوق بشری ایرانی برای ایرانی امر تازه ای نیست (همین را که داریم با همین کم وکسرش طلب کنیم بهتر از هیچ است) آرزو می کنم حالا بعد از گرفتن جایزه نوبل هم خودش وهم ایران مصیبت زده را بهتر به دنیا بشناساند فرصت خوبی دارند تا خودرانشان دهد وپایندگی واستواریش را برای دفاع حقوق بشری آن هم از نوع جهانی اش به ثبوت برساند .. به قول گل کو باید صبر کرد golku.blogspot.com Thursday, October 09, 2003
کسی قرار است به نا حق اعدام شود وما صدای اعتراض خود را بلند می کنیم .. برای انها که به حق قرار است در یک روز که معلوم نیست پاییز است یا زمستان اعدام شوند چکار می توانیم بکنیم ؟؟ روز 10 اکتبر روز جهانی لغو مجازات اعدام است .. خواهش من از همه وب لوگ نویسان طرفدار لغو مجازات اعدام ومخالفان این است که بیایند این موضوع را مطرح وبه بحث بگذارند قطعا مباحث در این زمینه ها مخالفان اندکی به همراه ندارد بگذارید راه مباحثی که در کشور ما تابو وجرم است باز شود.. بیاد دارم وقتی اولین بار عماالدین بافی در این زمینه مقاله ای نوشت وبه دفاع از نوشته حسین باقرزاه فعال حقوق بشر در خارج پرداخت و همزمان با آن اعتراضات زیادی را متوجه شد بماند که ماهیت خود باقی برای بسیاری سوال بر انگیز است اما این را می سپارم به دوستان اهل فن ..
با لغو مجازات اعدام به جان انسانها ارزش نهیم موافقان با مجازات اعدام را دعوت به دیالوگ در فضای وب لوگ نویسی می کنم تنها راهی که می توانیم با نظرات یکدیگر اشنا شویم ؟؟؟ چرا شما با حکم مجازات اعدام موافقید وچرا شما مخالفید Wednesday, October 08, 2003
روزت مبارک کودکی که روز وشب در خیابان بستر گزیده ای .. لبخندت صادقانه جویباری بود بر لبان تشنه گرگان انسان نما .
که بر سیاره مقدس زمین هرروز تو را نظاره می دهند چه آسان بر هر تصمیم بزرگان فراموش می گردی ... جعبه واکسی چوبی کهنه ات در هر خیابانی و گاهی فروش فصلی محصورپرنده ای در قفس زندگی ات راتا فردا تضمین می دهد Tuesday, October 07, 2003
قابل توجه وب لوگ نویسانی که هنوز که هنوز است معتقدند پدیده دوم خرداد با خاتمی آمد و راه گستردگی آن می رود تا آزادی را نقدینه کند
درست می گویید اکنون دیگر موهای هرزن ودختری را برسرچهارراه ها توسط خواهران بسیجی مواجب بگیر با قیچی به علت بد حجابی کوتاه نمی شود وتوسط دو ماشین پاترول پراز پاسدار اسکورت نمی گردد .. گردان گردان انسان به سلاخ خانه نمی رود ودر چند کلیومتری پشت کارخانه مقبور نمی گردد ... مردانی که همسران کم حجاب وبد حجاب دارند بی غیرت نمی شوند که نیک می دانند همه آنان غیرتشان را ماه ها در جستجوی حقوق تعویق افتاده خود می جویند .. تماشای قطع اعضای بدن سنگسار واعدام مجرم در ملاء عام دیگر سرگرمی کودکانمان نیست به دستور دوستان دو خردادی و به منظور منافع ملی حتی المقدوردر مکانی استتار شده صورت می گیرد.. زمانی که مردم با کوچکترین فریاد اعتراضی تازیانه می خوردند صدای ضجه شان به گوش آقایان وخانمهای اصلاح طلب نمی رفت شاید مشغول کسب و کار بودند و یا بچه هایشان را به کودکستان می بردند وشاید هم در صف تخم مرغ ساعتها ایستاده بودند تا درد فقر رابهتر حس کنند .. هنور در محافل پدیده دو خردادی نیامده بود دستان همه در یک کاسه با وحدتی که بهانه خوبی برای عیش ونوش بود.. ... محمد خاتمی ها .. آرمین ها .. کدیورها ... آغاجاری ها .. سروش ها و دیگران از این قوم تازه بدنیا نیامدند آنها در تمام این مدت سالها حتی یک اعتراض خشک ورسمی به اعدام یک کودک 14 ساله نکردند ... اکنون که سنگهای سرد از زیر کوه های آتشفشان سربیرون آورد وشرایط سیاسی و بحران های اجتماعی واقتصادی آن گونه نیست که می بود برای بقا ی کل مجموعه حکومت ترفند وتاکتیک اصلاحات را قدعلم کردند مطمئن باشند با این نمایش خیمه شب بازی نمی توانند اصلاحاتشان را نجات دهید Monday, October 06, 2003
امیل وفرستادن نامه اعتراضی از طرف چندین هزار وب لوگ نویس یکی از حداقل کار وآخرین تلاش برای درخواست لغو مجازات اعدام افسانه نوروزی ست ...
زندگی را به این زن برگردانید
ویتامین .... روزی نیست که نشنویم ... " کشور ما فراورده های طبیعی زیاد دارد " .. در وسعت همچین کشوری می شود کشاورزی را توسعه داد
نکبت .. نه.. ببخشید نعمت از سرو روی آن می بارد .. اسراف نکنید که خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد ووووو... همه اینها رو در حالی می شنوی که هر روز شکاف غنی و فقیر روز به روز عمیق تر میشه به جای فکر بنیادی واساسی یعنی کم کردن این فاصله وکوتاه کردن دست رباخواران ودزدان که همگی رابطه های فامیلی با سردمداران رژیم دارند مسئولان دلسوز آموزش و پرورش کشورمان نگران سلامت جسمی کودکان هستند که مثلا کمبود آهن وویتامین مانع رشد طبیعی آنان می گردد وبه طبع در بهداشت روان انها هم بی اثر نمی باشد بنابرین چاره بر آن دانستند که به این دسته از دانش آموزان که تعداد آنها هم کم نیستند ویتامین( آهن) بخورانند بلکه استخوانهای شان قوی ورشد طبیعی خودرا دنبال کنند در عوض ثروتمندان همچون تمام مدت این سالها انباشت سرمایه کنن و مواظب باشند با از بالا رفتن سریع پله های سرمایه استخوانهای شان ضعیف نگردد شمعی برایت روشن می کنم وبا روشنی آن زنده بودنت را جاودانی می دانم ای شکوه انسانی بزرگ که همیشه کمترین سهم را از آن خود می خواستی الفبا دوستی را از تو آموختم دوست داشتن در رحم مادر رشدی غریبانه اما دردستهای پر ابهت تو تجربه روز وشب من بود به تو مدیونم Sunday, October 05, 2003
نمایندگان زن مجلس فردایی پس از اعدام افسانه چگونه می توانند اعلام حضور دهند در حالیکه افسار دست حاکمان زن ستیز جز چرخش به دور خود توان کاری را ندارند
با اعدام افسانه نوروزی نفس وجودی آنها هم زیر دست قانون شقاوت اعدام خواهند شد Saturday, October 04, 2003
بعد از شام رفتم کمی قدم بزنم هوا رو بهانه کردم .. انگار فقط این من بود که همه چیز رو روشن وواضع می دید .. در مسیر با هر قدم جواب سوال ها یی رو می دیدم که گاهی برام معما شده بود .. انسانها به نظر پیچیده می یان اونقدر که فکر می کنی اونها رو نمی شناسی در یک تصور می بینی اونا کسی یا چیزی هستند که تو نیستی .. از پشت پنجره خونه هاشون رو نگاه می کنی بعد از خودت سوال می کنی اونا همون فکری رو داردن که تو داری ؟؟ روز چکار کردن ؟؟ دنبال عوارض یا قبض های عفب مانده از این شعبه به اون شعبه می دویدن ؟ ؟ نور چراغ از پشت پنجره نور دل اوناست ؟؟ یا یه چیزی مثل تصنع به جبره ... ؟؟ این ادمها از پشت پنجره به نظر خوشبخت می یان اون هم به این خاطر که جهره شون با رنگ بیش از حد نور گلگون شده .. خوونه ها شبیه همند .. ادمها شبیه همند ..به تصادف پسری که روز قرص نانی دزدید شب از پشت شیشه اطاقش چمپاتمه زده ومنتظر است تا خاموشی خانه اورا بخواباند و فردا همچون امروز توشه از سر ترس به خانه بیاورد ..
هوا را بهانه می کنم وبا هر قدم خود را همچون مردم ساده پشت شیشه میبینم .. صفحه حوادث روزنامه فردا باما سیاه میشود بخوانید .. بخوانید افسانه نیست سوژه ای برای فیلمسازان حرفه ای هم نیست کودکی من پشت آن شیشه است که سالها اورا دیده ام .. نوجوانی که خانواده اش قدرت خرید یک جفت دمپایی برای برادرش را نداشت در خیایان مردی را که در حال سوار شدن در اتومبیلش بود با چاقو تهدید می کند تا به اندازه ارزش یک دمپایی به او پول بدهد مرد قبول می کند ولی وقتی رهگذری این صحنه را می بیند با نو جوان گلاویز میشود ورهگذرکشته میشود ... پرده پایین می آید منتظر بمان فردا تکرار می شود زندگی مشترک ما قربانی را از قربانی می گیرد Thursday, October 02, 2003
هیج چیز جدی نیست برای همین ما را هم جدی نمی بینند ..بیا با هم با ر یش نداشته ، بی ارزشی ها را رنگ بزنیم آنقدر رنگ که هنرمند لیسان هم نتواند در توصیف رنگین کمان برایش رنگی توصیف کند .
مدرسه مدرسه 2 کلاس سال آخر علوم انسانی داشت.. کلاس 1 بقول معروف نخبه ها وکلاس 2 ماجراجویان سرکش وناراضی ... گاهی که مدرسه کمبودمعلم داشت برای ساکت کردن شاگردان کلاس های پایین تراز ما استفاده می کردند .. کلاسی که جایگاه خودش رو پیدا نکرده بود و هرچه می گشت هم دورترمیشد .. من خودم رو تو کلاس 2 هل داده بودم.. یک روز معلم فلسفه که پوست صورتش مثل توت فرنگی در تابستون جنوب له شده بود سر کلاس بدون مقدمه شروع کرد از کلاس 1 تعریف کردن .. معلوم شده بود از دست ما حسابی عصبانی شده اون هم وقتی درجلسات ماهانه معلمان ریز نمرات کلاس 1 رو چشم گیر دیده بود ما دیگه جلو چشمای او ریز شده بودیم ... .. خط ونشون با انگشت سبابه علامت همیشگی نبود خشک عبوس ادامه داد : هفته دیگر آخرین مهلت کلاس 2 .. این بار افرادی که حد حساب نمره را نیاورند اسامی شان بدون ملاحظات در تابلو اعلانات مدرسه درج خواهد شد و با این کار تنبل ها را همه در مدرسه می شناسند ... حرف معلم برای کلاس ما همچی سبک نبود .. کلاس 2 .. کلاس نترس ها و ماجراجوها .. کلاسی که گروهای پایین تر برایش احترام خاصی قائل بود حالا قراره تابلو بشن زنگ تفریح هیچ کس دل ودماغ نداشت بیرون بره .. اصلا نمی خواستیم چشممون به کلاس 1 بخوره .. عزای عمومی بود وسکوتی که گهگاهی با صدای جیک جیک پرنده ها از پنجره شنیده می شد .. باید کاری کرد . موضوع جدی ست .. تعدای این وقت کم چشماشون رو تمام یک هفته در لابلای برگهای کتاب جا گذاشته بودند ... تعداد دیگه هم مردد بودند آنچه رو که به حافظه سپرده بودند درسته یا نه . عملیات انتحاری از نوع زرنگی روزامتحان رسید .. گفتگو صبح با دوستم در مسیر خانه به مدرسه ... - پرسید : خوندی ؟؟ - گفتم : نه زیاد - پرسید : وای اگر نفر اول توروصدا زد چکار می کنی ؟ - بدون محاسبه درست وغلط بودنش گفتم : بجای فلسفه جغرافیا جواب میدم - با ناباوری شروع کرد به خندیدن گفت : جدی بگو چکار می کنی ؟؟ - گفتم : جائی خودم را گم می کنم انگار حرفم خیلی به مذاقش خوش آمد و راست راستی منتظر یک تحولی بود بی درنگ گفت : شرط می بندم که نمی تونی من هم با قراری که باش گذاشتیم در صورت عملی شدن یک باقلوا دارچینی خوشمزه مهمان بشم آخه اون هم مثل من تابلو اعلاناتی بود .. قرداد بسته شد و ما وارد کلاس شدیم .. همه ساکت .. صدای پرنده ها از پشت کلاس به ما امید می دادند شاید اونها هم نمی خواستند که اسامی تو حیاط مدرسه سفره خجالت ما رو پهن کنه ... وقت موعود رسید .. از شانس بد پیش بینی درست از آب در اومد .. معلم انگشتش رو اول از همه بطرف من دراز کرد .. ضربان قلبم از پشت یونیفرم مدرسه شنیده میشد .. کلاس در سوال اول معلم خفه شده بود معلم : فلسفه اولی ؟؟؟؟ لبهای من هنوز جواب نداده خشک شده بود مکثی طولانی کردم تا چشمم به دوستم افتاد قوت گرفتم بخصوص بوی باقلوا دارچینی رو جلو دماغم حس می کردم .. باید جوابی می دادم خیلی عادی گفتم " فلسفه اولی از کوه های سهند به کوه های سبلان متصل می شود و بعد از انشعابات بصورت شاخه هایی در کوه های ... صدای معلم با فریاد خشم حرفم را قیچی کرد : بسه دیگه بسه دیگه .. منو مسخره می کنی ؟؟؟؟ من دارم از تو فلسفه می پرسم وتو داری هجویات تحوبل من می دهی ؟؟ بعد در حالیکه دستش رو روی لبهایش گذاشت تا لرزشش رو بگیره ساکت شد.. بچه ها تو کلاس از فرط خنده شورت هاشون رو خیس کرده بودند من هم که وانمود می کردم از فضای کلاس خیلی دورم دچارحواس پرتی شدم آن هم براثر مطالعه زیاد وفشار مدرسه همه چیز را قاطی کردم .. در آخر معلم عبوس مرا از کلاس بیرون کرد اما آرام نشد .. بچه ها خنده شون رو تو دلشون قفل کرده بودند که اگه باز می شدسیل خنده همه رو با خودش می برد.. هدف نایل شد .. معلم بر اثر عصبانیت نتوانست جلسه امتحان را ادامه بده ... ساعت تفریح بچه ها هلهله وشادی می کردند.. امتحان عقب افتاد .. جلو در کلاس 2 غو غا بود .. وای چقدر تشکر گرفتم .. چقدر بوس بارون شدم هنوز غرق بوسه ها بودم که سروکله ناظم پیدا شد .. اومد جلو و دستی به پشت کمرم زد و با خنده گفت : حالا دیگه معلم مچل می کنی ؟؟ فهمیدم که معلم ما از فرط ناراحتی ماجرا سر کلاس رو ساعت تفریح واسه بقیه معلمها تعریف کرده وهمه زدن زیر خنده .. یک هفته از کلاس محرومیت .. یک باقلوا دارچینی.. دریایی از بوسه .. وآخر سر نجات کلاس 2 بلاخره امتحان سر رسید اما دیگه از اسامی در تابلو اعلانات خبری نبود کلاس 1 و2 به نسبت مساوی ارزش گذاری شدند .. |